جون بن حوی


جون روز عاشورا از امام اجازه خواست. امام به او اجازه نداد، و فرمود: من به تو اذن می ‌دهم که از این سرزمین بروی و جان خود را حفظ کنی، زیرا تو همراه ما آمدی تا به عافیت و خوشی برسی، پس در گرفتاری ما خود را مبتلا مساز. جون گفت: ای پسر پیغمبر آیا سزاوار است که من در زمان خوشی و نعمت نان ‌خور شما باشم، ولی در سختی ‌ها شما را تنها بگذارم؟
درست است که بوی بد، نژاد پست و رنگ سیاه دارم، ولی شما بر من منّت بگذار و مرا به آسایش جاویدان بهشتی برسان تا بدنم خوشبو، نژادم شریف، و رویم سفید شود. نه، هرگز! به خدا قسم از شما دور نمی ‌شوم تا این ‌که خون سیاه خویش را با خون پاک شما درآمیزم! امام اجازه داد.

 

▫️محصول خانه‌ی طراحان انقلاب اسلامی
▫️تصویرساز: فاطمه طیوب
▫️طراح نوشتار:مجتبی حسن زاده

 

دریافت نسخه با کیفیت ۱۰ مگابایت